داستان دو کودک مهربان درخانه های تیمی
آذر سلطانی آذر سلطانی

ادبیات مقاومت در جنبش های زیرزمینی

 

 " " من احمد را درخانه جوب مردآباد اولین بار دیدم من قبلن درباره بچه ها ازبهمن شنیده بودم که میگفت ما درسازمان رفیق بچه هم داریم ومیگفت که شعر مبگویند ویک بارچندسطرازشعرهای آنها را برای ماخوانده بود ولی نگفته بود که آنها چه کسانی هستند ولی بعدا که خبردستگیری مادرشایگان در نبردخلق شماره دوم نوشته شد ودرآن به این موضوع اشاره شده بود که مادربابچه های کوچکش به مبارزه ادامه میدهد من فهمیدم که این بچه ها همان بچه های مادرهستند وبرادرهای نادرشایگان.خواهرم گفت که میخواهد یکی ازآنهارا که میگفت وسطی است وخیلی هم بچه خوبی است پیش شما بیاورم اوازخصوصیات اوتعریف میکرد ومیگفت خیلی زرنگ وفعال است وخیلی هم رفقارا دوست دارد ومیگفت فوقالعاده هم هشیاراست میگفت به طورکلی نسبت به مسائل توجیه است فقط او کمی حساس است وباکوچکترین چیزی ممکن است به گریه بیفتد ومیگفت که نسبت به برادر کوچکترش خیلی بهتروآرام تر است میگفت که مرتضی اسم مستعاربرادرکوچکتر احمدبود. رفقارابا شیطنت ها و حرف گوش نکردنهایش به ستوه آورده است ومیگفت که احمد درکارها کمک میکند وحرف گوش میکند ومنطق سرش میشود میگفت که به احمد ومرتضی اول خبرشهیدشدن نادرودستگیرشدن مادررا نداده بودند ولی به احمد گفتند ولی به مرتضی هنوزنگفته اند ومیگفت که برخورد احمدنسبت به این جریان خیلی خوب بوده وگریه نکرده است میگفت ممکن است البته خودش در تنهایی گریه کرده باشد.آن روزاحمدراخواهرم آورد دراوایل ماه تیر52بود.برخلاف انتظارمااو کوچکترازآن حدی بود که تصورمیکردیم اوباهمه دست داد وخواهرم مارابه همان اسم های عطیه و ناصر ورحمت به اومعرفی کرد واورا هم آمدمعرفی کرد وبه احمدگفت که تو هیچ اطلاعی نبایداز جاهائی که بودی ویاباچه کسانی بودی به رفقا بدهی وبه او گفت که خودت که این موضوع را میدانی ولی بااین حال من بازهم میگویم که فراموش نکنی وبه ماهم گفت که اگراوخواست اطلاعات بدهد به او تذکربدهید وگفت که اواینجا حسابی کارهای تکنیکی رایادخواهد گرفت وگفت که اوباید درسش راهم بخواند وکتابهایش را هم آورده بود وگفت که اول راهنمائی را مبخواند وقرارشد که ازاوامتحان کنیم و ببینیم که معلوماتش درچه حدی است وآن وقت درس را بااو شروع کنیم. به هرحال قرارشد که برای او هم برنامه بنویسیم وکارهایش راازروی برنامه انجام دهد ودرضمن چون اوخانه راهم یادگرفته بود قرارشد که برای بازی به کوچه هم برود چون خواهرم میگفت که اوتا به حال هرجا بوده چشم بسته بوده وحالا واقعن اینجابرود وکمی بامردم روبروشودچون این طور ذهنی بارمی آید و نمیداند که بامردم چطور برخورد کند.

 بهرحال ماموقع برنامه نویسی برنامه احمد راهم می نوشتیم اومقداری درس میخواند ومقداری درکوچه بازی میکرد وهمچنین درکارهای تکنیکی مثل درست کردن پرتاب کن تا بدنه تایمر ویاسوهان زدن کلید که ناصربه اویادداده بود کمک میکرد. اوایل نسبت به کارشوق زیادی نشان میداد وهمچنین میگفت که تااندازه ای تایپ تمرین کرده وبلد است ومقداری هم تایپ تمرین کرد البته همه این کارها رااوایلی که آمده بود باشوق انجام میداد ولی وقتی  به کوچه رفت وبابچه ها دوست شد؛دیگرهمه اش دلش میخواست که برای بازی به کوچه برود وهمچنین یک دوچرخه هم داشت که باآن هم به بازی میرفت او دیگر سخت بازیگوش شده بود ودرس هارا هم کنارگذاشته بود ماهم ازوقتی که کارانتشارات زیادشد دیگر به او نمی رسیدیم واومقداری درکارانتشارات کمک میکرد مثلن اوراق راجمع میکرد ویا میگذاشت که خشک شود واو همچنین یک جارختی هم درست کرد که ناصر به او یادمیداد وهمچنین اومطالعه هم میکرد وخواهرم برای او کتاب می آورد وهمچنین برای مرتضی(ناصر) هم نامه مینوشت وبه خواهرم میداد  که برایش ببرد وجوابش رابیاورد وخیلی به اینکار علاقه داشت واگر یک وقت نامه مرتضی دیر میرسید ناراحت میشد ومیگفت چرا دیر کرده وهمه اش ازخواهرم می پرسید که چرا مرتضی نامه نمی نویسد.

 دیگرازکارهای احمددرخانه جوب مردآباد که باهم بودیم یک باردرهنگام گذاشتن پرتاب کن درمیدان کرج ویک بارهم درموقع گذاشتن پرتاب کن درخیابان چهارصددستگاه،یک بارهم درهنگام توپ گذاری درجلوی مدرسه چهارصددستگاه،دوباربامن ویکبارهم باخواهرم رفته بود اوباشوق زیادی ازعکس العمل شاگردان تعریف میکرد. ومیگفت که چطور بچه ها اعلامیه هارابرمیداشتند وفرارمیکردند واحمد خیلی زیاد حرف میزد ووقتی بیرون میرفت وبازی میکردتامدتی می آمد ودرباره آن صحبت میکرد و خیلی علاقه داشت که ازمادرونادرتعریف کند وواقعن به این موضوع افتخارمیکرد.بعدا هم که باهم در خانه نزدیک کرایه ها رفتیم میخواست هرطوری شده این موضوع را به آرش وکاظم بگوید. احمد در ضمن یک تفنگ بادی داشت یعنی اول یک هفت تیربادی داشت وفشنگ رابعدا خواهرم برایش آورد او باهفت تیربادی وتیرموئی درخانه تیراندازی میکرد روی جعبه که با گچ توی آن را پرکرده بودیم که صدای زیادی ندهد وباتفنگ بادی هم درخانه نزدیک کرایه ها با ساچمه تیراندازی میکرد و تفنگ بادی را به کوچه هم میبرد احمد انگیزه وایمان محکمی برای مبارزه نداشت چون او یک بچه بود وصرفن به خاطرمادروبرادرش امده بود وحال هم که انهادستگیرشده بودند مسلمن او نمی توانست همان ایمان قبلی راداشته باشد ولی اوهم رفقارادوست داشت واین ازحرکاتش پیدابود.مخصوصن خواهرم رازیاددوست داشت.

درضمن یک بارهم احمدراموقعی که به دیدن چادرنشین ها رفتیم بردیم ولی اودرطول مدتی که آنجابودیم اصلن صحبت نمیکرد وکلا او کمی هم می ترسید چون یک بار هم من برای خرید بااو به مصباح رفته بودیم وماشین پیکانی دیدیم که متوجه ماست ومن برای آنکه مطمئن بشوم که ماشین ماراتعقیب میکند یانه به عقب نگاه کردم واحمدباحالت ترس وناراحتی میگفت که نگاه نکن ومن احساس کردم که او می ترسد وبعدا درخانه نزدیک کرایه ها علی اورایک بار به تمرین تیراندازی برد و میگفت باید سعی کنیم اوروحیه تعرضی پیداکند تااین ترسش برطرف شود احمد درهنگامی که خانه راترک کردیم موقعی که خشایارنیامد برخوردش فوق العاده خوب بود وکمک میکرد. بعداورابه خانه بردیم وبعدهم که از آنجا اورا خواهرم برد و من دیگر اورا ندیدم وخبری هم ازاوتازمان دستگیری ام نداشتم ."".

        ---------------------------------------------------------------------------------------

  نویسنده گزارش بالا:

- اعظم السادات روحی آهنگران است. ص.،484 کتاب :چریک های فدایی خلق . محمود نادری. سال 1387، تهران، موسسه مطالعات وپژوهشهای سیاسی،جلد اول،984 صفحه .تلفن :22666704

www.psri.ir

info@ir-psri.com

- دو کودک آمده در متن بالا آنزمان 11 و 9 ساله بودند که دریک درگیری،وحمله به خانه مسکونی شان نیز کشته شدند.

- احمد و مرتضی نام مستعار دو کودک با نام ارژنگ و ناصر  شایگان است.


May 19th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان